با رنگهای تـازه مــرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز ِ درخت باغچـــه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههــای تازه بیــارد ، خـدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قـول داده است بـه قــولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را بـــه روی حضــرت پاییــــز وا کند...
در را که باز می کنمـ تصویر ماه رویتـــ در قاب در جـآ می گیرد..و دلــمـ در سیـنه نه..
در آغوشـتـــ که می گیرمـ تپش هــآی تنــد قلبتــ آراممـ می کنــد..!
که عشــق چه جوشنـــده جاریستـــ در سینــه ات..
کنـــآرم که آرامـ می گیری وقت عــآشقانه هــآی آرامـ است..
همان جمع دست هـآی دور از همی که حــآلا دور همند...
همان ضرب لبهــآی بی تاب جدا از همی که حــالا روی همنــد..
و همــان تقسیم نابرابر بوسه هــآ بین تو و من..!:)
و عشق چه رندانه به بازی می گیرد ریاضیــآت را..و حل می شود همه ی مسالــه ها...
وباز مثل همیشه چه زود دیر می شود...
تو تندتر از آن که آمدی ...می روی...
و من میمانمـ و ظرف آب و قطره های اشکی که به امید زود برگشتنت بر زمین ریخته شد...
من می مانم و روزهــآی بدون تو..
روزهایی که چه زود سرد شد مثل دست هــآی تنهــآی من...
نمناک شد مثل چشم هـآی خسته ی من..
دلتنگ شد مثل قلب عــآشق من
و چه زود پـاییـــز شد بعد رفتــن تو...