یلدا را دوست دارم...
چرا که زنده می کند در قلبم خاطراتم را..
بیداری شب های عاشقی
که خواب بر چشم های ما حرام بود..!
غزل غزل شعر عاشقانه
که فال خوش هر شب ما بود..
و بوسه های شیرین لب های یار
که روی هر چه هندوانه قرمز و شیرین را کم می کرد..!
امشب یلداست...
شب جشن خاطره ها..
و روشنی بخش بزم من
شمع چشمهایم است
که میسوزد و قطره قطره آب میشود از فراق یار...
باران نوشت:آرزو میکنم فال امشبم این باشه:
حافظ شب هجران شد روز خوش وصل امد..
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی....
رفتار من عادى است
اما نمى دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا مى بیند
از دور مى گوید
این روزها انگار
حال و هواى دیگرى دارى
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانى هاى ساده
با همان امضا همان نام و با همان رفتار معمولی !
مثل همیشه ساکت و آرام..!!
میـآטּ مـטּ وشبــ قرآریستـــ هر شب..!
مـטּ می شمـآرم و او می شمـارد!
من بی نهآیتــ ِـــتآره ـهـآیش...
او بی نهـایتــِ آرزو هایـم را...
مـטּ می گویـم و او می گویـב
مـטּ راز عشـق پنهـآنم
اوقصـﮧ تمـآم عـآشقانی که هم نشیـטּ همیشـﮧ او بوده اند...
مـטּ گریـهـ می ڪــنم و او می خنـدد !
مـטּ به دلتنگی های بی پآیانـمـ
و او به صبـح سپیـدی کهـ در رآه استـ...
میـآטּ مـטּ وشبــ قرآریستـــ هر شب..!
او مـرا در آغـوش امـטּ و سآکتشــ جـآی می دهد
و حریری از آرامشـ بر تن خستـه اَمـ می کشــد
ومـטּ چهـ راحتـ اشـڪـ هایم را بهـ دآمنشـ می نشــآنم
و حرف ـهـآی دلـمـ را در گوششـ زمزمـهـ می ڪـنمـ..
او دـــتـــ مهربـآنش را بر چشمـآنمـ می گذآردو
دـــتــ دلمـ را می گیـرد و با خود بهـ ـــرزمینی دور می برد!
سرزمیــטּ رویــآهایـمـ...
همـآن جـا که یـآر مهربـآنم چشـم بهـ راه مـטּ استــ...
دستمـ را در دـــتـ او می گذآرد و می رود!
تا شبـی دیگـر و قرآری دیـگـر...
تمــــام زندگی ام......
دراین خلاصهـ شده استــــــ :
دســت کشـــیدטּ ازدنیـــ ــآ..
بــرای داشـتنِ دستانت...