تنهایی یعنی
حرف هــآی دلتـــ مثل یکــ بغض ِفرو خورده کنـج ــــینه اَتــــ بمـآند...
تنهــآیی یعنی
در خــآنه مجـآزی هم سکــوتـــ!
حتی اینجـآ هم دهـآنت را می بویند مبـآدا که گفتـه بـآشی دوستتـــ دـآرَمـ..
تنهـآیی یعنی
دل خـوشی اَتـــ یک لبـآس یـآدگــارـی باشـد
لبـآسی که دیگــر عطــر یـآرَتـــ را نداردولی تو بـآز هـمـ آن را بــو می کنی...
"سکوتــــ نکـن! همین یکبـآر عـآدتت رو ترک کن.."
نگـآهت کهـ می کنـمـ
التمـاس نگـاه عـآشقـمـ رآ بخـوان!
بگـو کهـ اشتیـآق چشمـ هـآیــمـ رآ مـی فهمی..
صـدآیتــ که می زنـمـ اوج دلتنــگی اَمـ رآ اندازه بگیـر!
بگـو کهـ بغض کهنـه صـدآیـَمـ رآ می شنـآسی..
لبخنــد کهـ می زنــمـ اشکــ هـآیمـ رآ پـآکـــ کن!
بگـو کهـ غَــمـ هــآـی پنهـآنَـمـ روزـی تمـآمـ خـواهنـد شد..
بگـو ایـن دیـوآرهـآ که خـط جدایی من و تــواَند روزـی خـواهند شکسـتــ...
بگـو که پـآییـز جـدآیی من و تـو خـواهـد گذشتــ
و درخت عشقمــان زمستــآن دورـی را تـآبـــ خواهـَد آورد..
بگـو که بهــآر می آیــد...
بگـو که دوبـآره سبــز خواهیــم شد..
بگـو که ایـن عشـق نمی میرد..
بگـو عزیــز دلَــم
دلــم فقط حرفــهـآی تــــو رآ بـآور دارد..
آسمان لباس تـآزه ای بر تن می کند
خورشید به احترآمـ کمی پـآیین مـی نشینـد
بــآد فرشـی از بـرگــ روـی زمیـن پهـن می کنــد
و درخـتــ دسـتــ به ــــینـه می ایستــد..
ناگهــآن از رآه می رســد
بــآ تاجی از دلتنــگـی بر ســر
و ردایی از بـآرآن بردوش..
و زمـین رآ چه عــآشقـآنه در آغوش می کشد
پــآدشــآه فصلـ هـآ پـاییـز..!