مــو هـآی طلآییش را در بـآد پریشـآن می کنــد
و آرام در بـآغ به رآه می افتــد
پیرآهن بلند نارنجی اش روی زمین کشیده میشود
و پولکــ های قرمز وزرد و نارنجی دامنش
با هر قدمی رقص کنــآن بر زمین می افتـند...
چشمــآن بـآرانی اش
چـه جادویی میکند دلهـای عـآشق و بیقـرآر را
چیزی نمی گذرد که تمآم بآغ را رنگ دلربای عشق میزند
بانوی زیبـآی پـآییز...
ماه مهربون مهر مبارک...!
تآبستان؟
بار سفر بسته ای و میخواهی بروی..!
می روی اما..
هنوز روزهای تنهایی من چقدر طولانیست
هنوز درخت آرزوهای قلبم میوه نداده
وهنوز داغ جدایی ، دل را می سوزاند..
برو که گریزی جز گذر فصل های زندگی نیست
ولی بدان!
تو می گذری و غم های من نه!
دلم پریدن میخواهد..
از قفس تنگ ٫دلتنگی٫
تا باغ پر طراوت ٫دیدار٫
آنجا که نگارم عطر بهار می پاشد بر شاخه های خشکیده احساسم..
دلم رسیدن می خواهد...
از جاده غریب ٫خداحافظ٫
تا کوچه آشنای ٫سلام٫
آنجا که چشمان مهربان یارم لبخند میزند به انتظار بی انتهای چشمانم...
دلم هوای سفر دارد...
از کویر تشنه تنهایی تا دریای بی نهایت عاشقی
از رویاهای نزدیک تا آرزوهای دور
از سردی غمگین دستانم تا گرمی شورانگیز آغوشت
از خودم تا خودت..
دلم هوای سفر دارد
هوای پریدن
هوای رسیدن..
تمام جـاده ـهـاى دنـیا همـ دـــتـ به یکـى کننـد
محـال است بین مـا فاـصلـه بیفتـد...
ღـــفر بهـ ـــلامتـ مهربانم...ღ