روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

384*

دلــم چه بی اندآزه هوایتــ را کرده استــ


که بیــایی و من خودم را درآغوش مهـربآنتــ رهـآ کنـم


و با تو ببــآرم تمــآم بغض هآی کهنــه اَمـ رآ...


کجــایی بـآرآن..؟!


383


این عشق ماندنی

این شعر بودنی

این لحظه های با تو نشستن

سرودنی ست

 

این لحظه های ناب

در لحظه های بی خودی و مستی

شعر بلند حافظ

از تو شنودنی ست

 

این سر

- نه مست باده،

این سر که مست

مست دو چشم سیاه توست

اینک به خاک پای تو می سایم

کاین سر به خاک پای تو با شوق سودنی ست

 

تنها تو را ستودمت که بدانند مردمان

محبوب من به سان خدایان ستودنی ست

 

من پاکباز عاشقم

از عاشقان تو

با مرگم  آزمای

با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست

 

این تیره روزگار

در پرده غبار دلم را فرو گرفت

تنها به خنده

یا به شکر خنده های تو

گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست

 

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت

من نیز می ربایم

اما چه ؟

- بوسه،

بوسه از آن لب ربودنی ست

 

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود

غیر از تو، هر که بود

هر آنچه نمود

نیست

 

بگشای در به روی من و عهد وعشق بند

کاین عهد بستنی

- این در گشودنی ست

 

این شعر خواندنی

این عشق ماندنی

این شور بودنی ست

 

این لحظه های پر شور

این لحظه های ناب

این لحظه های با تو نشستن

- سرودنی ست

 

حمید مصدق