روـز ـاول : نگـآهـمـ کرد ... به نگــاهش لبخنــد زدمـ
ـروز دوم : اسمـمـ رآ پرسیــد ... نگــآهش کردمـ!
ـروز ـــوم: صــدآیـَم زد ... از کجـآفهمیـده بود؟!
ـروز چهــآرم :کنـآرم نشسـتــ ... دستشـ رآ گرفتــم
ـروز پنجم :
گفت عطر نـآرنج می دهی..من عـآشق نــآرنجی اَم!
...گفتم مثل فرشتـه هـآـی ـآسمـآن معصـومی.. من عـآشق آبی اَم!
ـروز ششـم :سـرش رآ رـوی شــانه اَم گذاشـتــ ... لبـم را ـروـی لبـ هـآیش..
ـروز هفتـم : ـاو عـآشق من بــود ... من عــآشق ـاو..
ـروز بعد بـآهم قدم زدیـم..حـرف زدیم..خندیدیـمـ..
ـروز بعد هـم - دیگر عدد روزهــآ مهـم نبـود - بـآهم قدم زدیـم..شعـر خـوآندیمـ..خندیدیـمـ..
ـروز بعد بـآرآن ـآمـد..ولی ـاو نیـآمد..
شبِ همـآن روز - حـآلا شبهآ هم مهـمـ بود _ بـآرآن هم چنـآن می بـآریــد
ـروز بعد مثل خـورشیـد دوبـآره آسمـآن قلبَـم رآ روشن کرد
شب همـآن روز مثل مـآه فـآنوس تـنهــآییش شدم
ـروز بعدچشمــآنَم را بستــ و گفت بیــآ ... تـآ کجـآ؟ ناکجــآ...!
شب همـآن روز دنبــآلم می گشـتــ ... گمش کرده بودمـ..
ـروز بعد همـرآهِ نسیــم قــآصدکی کنــآرم نشست
بوسیــدمش و گفتم پیغــآم من دلتنگی ست...برســآن
شب همـآن روز بــآز بـآرآن بآریــد ... نکنـد چشــم هـآیش..؟
و همچنــآن روزهــآ و شبـ هــآ می ـآینـد و می روند..
من چشــم به آسـمـآن می دوزم ... ـاو دل به دریــآ می سپـآرد..
من ســآز دلتنگــی کوکــ می کنـم ... ـاو ترآنـه ی امیــد می خـوآند..
من دوستش دآرم ... ـاو دوســتم دارد..
مــآ هنـوز عــآشق همیـم.. :)
از پـسِ روزهــآ و شبــ هــآ..
در عشق باید
درد دوری کشید..
غم یار خورد..
ترسِ رقیب داشت..
و زیرِ بار اینهمه له شد..
خوشهی دست نخوردهی انگور زیباست
اما مست نمیکند.. !
مژگان عباسلو
آسمان را به یاد داری؟
همان که هر گاه دلت میگیرد حال ابرهایش را میفهمی
همان بیکرانی که هر گاه دلت برای پروردگارت تنگ میشود نگاهش میکنی
همان سیاه تاریکی که هرگاه مهتابش را میبینی رویاهایت جان میگیرند
همان آسمانی که ابرهایش برای تپیدن قلب تو قطره قطره آب میشوند
همان جایی که بینهایت دید چشمهایت را در افقهایش میبینی
همان راه پیچ در پیچ و پر ستارهای که هرگاه دستانت را به سوی الههاش دراز میکنی
آسمان با تمام ستارههایش تسلیم دستان توست
و این خداوندگار است که وسعتش در زمین و آسمانها جا نمیگیرد
اما قلب تو، تا همیشه، خداوند را در خود جای داده
تا خدا در قلب توست آرزوهایت نخواهند مرد تا او نگاهت میکند تو نخواهی افتاد
و اگر روزگاری تو را در شکست انداخت
بدان این نیز آغازی است پر شورتر و تولدیست از جنس جاودانگی
میشه بدون تو رفت سفر
میشه بدون تو لب دریا نشست
میشه بدون تو کنار ساحل قدم زد
اما
نمیشه همسفر خیالت نباشم..
نمیشه دل به دریای عشقت نزنم..
نمیشه دلتنگت نباشم..
پ . ن :
برای دیدن بعضی عزیزات باید بری سفر
برای دوباره دیدن بعضی دیگه باید از سفر برگردی
تو کجای زندگی منی که برای دیدنت
هیچ راهی نیست..
نه رفتن ..نه برگشتن..:(
فرقی نمی کنـد
ببینمـت یـآ نبینمـت!
پس بیهوده این همـه نـآز مفـروش...
عیــد من وقتیـست که
+ مــآه زیبــآی مَن + در افق چشــم هـایم حلــول کنــد..
پس چرا ندیدمت ماه من..؟:ُ(