روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

431*

خانه ی رویاهایم ابری بود

                               و من آرزوی باران میکردم..!

نمیدانستم  که این آرزو، رویاهای مرا با خود خواهد برد..

431*

آسمون گسترده ی خدا رو که میبینم دلم آروم می گیره...

ورای این زمین هیچ چیزی تنگ نیست..

حتی دل شکسته ی من..


430*

فرقی نمی کند حافظ باشی یا شاعری ناشناس..

وقتی کسی شعرهایت را نمی خواند..

429*

در من غم آرامی هست که می نشیند گوشه ی چشمانم..

و خیره می شود به عکس های تو

و خیس میشود زیر باران دلتنگی..

چتری ندارم که به سر گیرم

اصلا چه نیازی به چتر؟

 

در من غم آرامی هست که می نشیند گوشه ی قلبم..

ودل می زند به دریای رویاها

 و غرق میشود میان اینهمه امواج ویرانگر

تخته پاره ای نیست که بر آن چنگ زنم و خودم را نجات دهم..

اصلا چه نیازی به نجات؟

 

در من غم آرامی هست که می نشیند روی لب هــایم..

و سعی می کند حرفی بشود...شعری..زمزمه ای..

و بازمثل همیشه ی سکوت میشود سکوت

صدایی نیست تا بشکند سکوت کهنه ی لبهایم را

اصلا چه نیازی به صدا؟

 

من این غم آرام را دوست دارم...

427*

همیشــه خیـآل می کردم قصه ی بی سر و ته یعنی قصه ای که نه سر دارد و نه ته!

و حتمــا چنین قصه ای شنیدنی نیست...!

اما خب.این فکر هم مثل بقیه ی فکرهــآی پریشآن بنده اشتبــآه بود!

قصه ی دلدادگی ما نه سر داشت و نه ته دارد!

نه  اولش معلوم است که در کدام ساعت و کدام لحظه دل از کـــف دادیم؟!

 ونه خدا را شکرتهش پیداست که کی و کجا دوباره این دل از دست رفته را به کــف خواهیم آورد!!

البته شآیــد قصه آن قدر ها هم عــآشقآنه نبوده!و دلیل اصلی اش کــفـی بودن کــفـ است!!

وگرنه  دل که نبــآید به این راحتی از کف برود و به کف نیاید؟!!

به هر حــال ماجرا از عشق افســآنه ای ما آبــ بخورد یا از کف صــآبون هــآی وطنی!

من عــآشق این قصــه ی بی سر و ته اَم..:*