خــدایا ؟
میخـواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم!
ایـن یـک اعــتـراف اســت
مــن ..
بــی او ..
دوام نــمی آورم
مــرآ بــه جــرم مســتی گرفتــه اند!
از بس که لبهــآیم طعــم لبهـــآی تــو رآ گرفتــه است....!
تب کرده ام !
از همـــآن روز که زیر بآرآن بوســه هـآیت
از عشــق خیــس شــدم...!
بوســه هــآیی کـه روی لبهــآیم کآشته بودی سبــز شــده اند
فصل چیــدن گل بوســه هآست
نمی خوآهی برگردی؟!
تو را به تماشآ نشسته ام...
مــآه صورتتـــ
ستــآره چشمــآنتــ
شبــ مـوهـآیتـــ
آسمــآن قلبتـــ
بهـــآرآغــوشتـــ
نسیــمـ نفسـ ـهـآیتـــ
و غنچــهـ لبــهآیتـــ
شــده ای تمــآمـ دنیــآی من...
امروز آمد...
و قلب کوچکش را به قلب خسته ام سنجاق کرد و رفت...
و حالا من مانده ام
تنها و دودل..!
با این دست های خالی چگونه مهربانی اش راجبران کنم؟!
می شود یا نمی شود... ؟!
دلتنگم...
دلتنگ آغوشت...
دستانت..
نگاهت..
و بوسیدنت..
چگونه ننویسم؟!
بی تو..
هر نفسی که فرو می رود درد است و چون بر می آید آه..