روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۱۵*

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی هر شب نگاهم به آسمونه واز خدا بهترینارو برات میخوام

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی تمام لحظه های تنهاییم روبایادتو پر میکنم

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی بادیدن و شنیدن  هر چیزخوبی یادت تو قلبم زنده میشه

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی تو لحظه های کوتاه شادی فقط جای خالی تورو کنارم احساس میکنم

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی تو باغ رویا باتوقدم میزنم وحرفای دلم رو برات زمزمه میکنم

کاش میدونستی چقدر دوست دارم

وقتی یادگاریاتو نگاه میکنم و خاطرات شیرینمون برام زنده میشه

مخصوصا اون جعبه قلبی شکلی که روز تولدم بهم دادی

رو صورتم میذارمو میبوسمش به یاد دستایی که اونو با عشق برام درست کرد و بهم هدیه داد

 

نوزدهم آذر

۱۴*

خواستم از روزای خوبمون بنویسم

از خاطره های خوش

ازهرچیز زیبا و شادی که عزیزم رو سر حال بیاره

ولی عجیب بود که با یادآوری هرکدومشون حتی بهترین ها

قطره های اشکم در کمین بودند تا از گوشه چشمام فرار کنند!

کاریش نمیشه کرد خاصیت عشق همینه!

لبخندی که پشت اون دریایی از غمه....

ولی با همه سختی هاش زیباست

ومن هرگز حاضر نیستم این زیبای سخت رو از دست بدم.تو چطور؟

هفدهم آذر

۱۳

من صبورم اما ...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم..

یا اگر شادی زیبای تورا به غم غربت چشمان خودم می بندم..
من صبورم اما ...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم..!

و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ

مثل یک شبنم افتاده زغم مغمومم..
من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم..

بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب
وچراغی که تورا از شب متروک دلم دور کندمی ترسم..
من صبورم اما ...
این بغض گران صبر نمی داند چیست !!......

چهاردهم آذر

۱۲*

خدایا به حق عاشق واقعی امروز که امیدش نا امید شد....

هرگز امیدی نا امید نشه

هرگز خسته ای بی پشت و پناه نشه

هرگز دلی درمونده و سرگردون نشه

هرگز دستی از عزیزش جدا نشه

هرگز غم مهمون همیشگی دلی نشه

و هرگز کسی بی یار و برادر نشه....

                                                         آمین

چهاردهم آذر

۱۱*

 

کویر دلم از عطش دیدارت تشنه است

باچشمه چشمانم اشک به دامن این دشت خشک میریزم

اما تنها باران نگاهت میتواند این تنهای تشنه را سیراب کند

از شب پرسیدم کی به روز خواهی رسید؟ 

گفت :چند ساعتی صبرکن

از هفته پرسیدم کی به ماه خواهی رسید؟ 

گفت :چند روزی صبر کن...

از ماه پرسیدم کی به سال خواهی رسید؟

 گفت :چند گردش ماه به دور زمین صبر کن....

از همه شان پرسیدم کی به عشقم خواهم رسید؟ 

 گفتند :همه ما در گذریم تا تو به عشقت برسی!

و چه خوشبختم من که

 چرخ فلک برای رسیدن من به عشقم می چرخد!

آسمان که می گیرد دل من هم بیشتر می گیرد

آسمان می بارد ومن هم

او از غم جدایی دریا من از غم جدایی تو.....

کاش این بار جای خورشید تو آفتاب شوی!

با خودم می گفتم در فراقش چه دلتنگم...

چشمم گفت :من دلتنگترم!

 مدت هاست که روی یار ندیده ام..

دستم گفت :من دلتنگترم!

چندیست که گرمای دستانش را حس نکرده ام

گوشم گفت :من دلتنگترم !

میدانی چند وقت است که صدای محبوبم را نشنیده ام ؟

لبم گفت: من دلتنگترم !

از بس که در حسرت بوسیدنش می سوزم...

دلم گفت: من دلتنگترم!

ببین از دوریش چه بیقرار می تپم....

هر کسی چیزی گفت و من باخودم فکر می کردم:

 بار این همه دلتنگی را چگونه بر دوش کشم؟!

 

 

نوشته شده در یکشنبه سیزدهم آذر 1390ساعت 16:25 توسط یکی از ما دوتا!| نظر بدهید