روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

432

ابراهیم به افق می نگریست و در انتظار بود تا خورشید از پس دشت های وسیع طلوع کند

_ گویی خورشید برای تماشای ما طلوع می کند.

روزبه این کلام را با جان خود نوشید.او عظمت آدمی را در این کلام حس کرد و اینکه خداوند همه چیز را برای آدمی آفریده است..

_ بیدار باشیم تا خورشید تماشایمان کند.ما هم او را به تماشا بایستیم.چشم در چشم جهان بگشاییم و ببینیم و دیده شویم.

روزبه تا جهان زیبایی تو را نبیند زیبایی خود را به تو نشان نخواهد داد.

فرشتگان زیبایی هستی اند.تا انها را نبینی به ملکوت راه پیدا نخواهی کرد.

آنها همین جا کنار من و تو ایستاده اند.از ما مراقبت می کنند.

هر روز دل ما را آماده ی رفتن به بهشت می کنند..

این ما هستیم که از دعوت دل دور می شویم و با دل قهر میکنیم..

 

" او سلمان شد"

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد