روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۲۵۴*

هوا سرد است و آغوش من هم... 

 

آسمان گرفته است و دل من هم ...  

  

باران می بارد و اشک های من هم... 

  

           جقدر من و پاییز شبیه همیم..!

نظرات 13 + ارسال نظر
مائده چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 11:57 ق.ظ

لغتـ نامهـ هآے دنیآ را بآید آتش زد...
جلوے واژه ے نبودن نوشته اند:
"عَدم حُضور شَخصے یآ چیزے "
همیــــن!!!!
چقدر نبَودن تو را
ساده فَرض مے کنند...

مائده چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

بعضیا قبل از خواب ، رویاشونو مرور می کنن ...

بعضیا برنامه های فرداشونو ...

ولی من دعا می کنم خواب زودتر از اشک بیاد سراغم ...

مائده چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 12:13 ب.ظ

تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند،

شنیدنش کافی نیست ، باید لمسش کرد...

مائده چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 12:17 ب.ظ

چه کار سختــی از من طلبـــ میکننــد
این دلتنگیـــ های حلــ شده در بغضــــــــ ...

فراموشیـــ اتــ به دستـــ من نیستــــ
که این ســـر سختـــی ها
تو را با منــ لج میکننــــد!

بگــــذار فریاد بزنمـــ
فراموش نمیشویــــ ...

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:18 ق.ظ

” هست ” را

اگر قدر ندانی

می شود

” بود “

و

چه تلخ است

” هست ” ی

که ” بود ” شود و

” دارم ” ی که .. ” داشتم “…

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:20 ق.ظ

همهـــ مرا

به خنده هایــــ با صدا می شناسنــــد

این بالش بیچاره امـــ اما…

به گریه هایــــ بی صدا…

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:24 ق.ظ

و امانـــ از اینــ بوے پاییــز و آسمانــ ابرے!
که آدمــ نه خودش میداند دردش چیستـــ
و نه هیچ‌کســ دیگرے …..

فقط میدانے کهــ
هر چه هوا سردتر مـےشــود____
……
دلت آغوش ِگرمترے مـےخواهـــد….

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:26 ق.ظ

بگو چه مخدری بود
در بودنت …

که اینهمه نبودنت را
درد میکشم …!

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:28 ق.ظ

نیستی که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺯ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﺩﺳﺘــﻬﺎﯾم ﺭﺍ بﮔﯿﺮی. . .

ﺩﺭ ﺟﯿﺒــــم میــﮕﺬﺍﺭمـﺷﺎﻥ،

ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻪ ﺟﯿﺒم ﻣﺎﻧﺪﻩ اســت،

ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ. . .

مائده جمعه 3 آذر 1391 ساعت 11:30 ق.ظ

دلتنگـی، پیچیــده نیســت.


یک دل..


یک آسمان..


یــک بغــض ..


و آرزوهــای تـَـرک خـورده !

به همین ســادگـی …

سارا جمعه 3 آذر 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.gelayol.blogsky.com

ممنون از اومدنت و بودنت


سمانه جمعه 3 آذر 1391 ساعت 01:38 ب.ظ http://parastesh1.blogsky.com

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

افسانه شنبه 4 آذر 1391 ساعت 05:55 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام

حرف ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟

با تو ام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که «دوست...»

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟



ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد