روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۱۶۸

گریان٬ به کنج خلوت دل می برم پناه

 آیا رسد به گوش خدا ناله های من!

در خویش می گریزم و فریاد می زنم:

 یار مرا به من برسان! ای خدای من...


فریدون مشیری


۱۶۷*

منو دعوت کن.. 

به مهمانی آغوشت 

به صرف نوشیدن یک جام از نفس هایت... 

منو دعوت کن 

به بزم چشمات.. 

برای دیدن ستاره شادی تو آسمون نگاهت.. 

منو دعوت کن 

به باغ دستات 

برای چیدن یک بوسه از گل لبهایت.. 

منو دعوت کن..

۱۶۵*

همه وجودمو پر کردی... 

یه جای خالی هم برای خودم بذار! 

                           دارم از دست میرم..

۱۶۴*

میخوام ببینمت.. 

میخوام صداتو بشنوم.. 

میخوام در آغوشت بگیرم و لمست کنم.. 

میخوام عطر تنت رو حس کنم.. 

میخوام طعم لباتو بچشم.. 

هی خیالات بد نکن! 

عاشقت نیستم!! 

این فقط یه تست ساده بود 

 برای تعیین سلامت حواس پنجگانه ام!! 

همین!.. 

وای خدا جون دفعه بعد چه بهونه ای جور کنم...!

۱۶۳

حتی اگر نباشی.... 

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را...

می جویمت چنان که لب تشنه آب را...

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح... 

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را... 

بی تابم آن چنان که درختان برای باد... 

یا کودکان خفته به گهواره تاب را... 

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل... 

یا آن چنان که بال پریدن عقاب را... 

حتی اگر نباشی, می آفرینمت... 

چونان که التهاب بیابان سراب را... 

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی... 

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را...!