روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۱۳۶*

     بهار هم رنگ پاییز دارد!

          وقتی تو کنارم نیستی ...

۱۳۵

قطاری سوی خدا می رفت و همه ی مردم سوار شدند ...
 

اما وقتی به بهشت رسیدند همگی پیاده شدند
 

و فراموش کردند که مقصد خدا بود نه بهشت !...

۱۳۴*

دلم را نذر دیدارت کرده بودم 

                 پرپر شد و نیامدی...

۱۳۳*

دست خالی و دل پر... 

          حکایت هر روز من و خدای من است...

۱۳۲

چـه مـهـارتـی داری!

بـرای بـی تـاب کـردن ایـن دل؟

افـسـون لازم نـیـسـت ...

بـی خـبـری کـافـیـسـت . . . .