روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

370*

صبح شده...

خورشید چه بی تابانه می تابد

یک روز دیگر

و جهان همان که بود...


اما من چیز دیگری میخواهم..!

پنجره ای که رو به تو باز شود..

   گلی که عطر آغوشت را بدهد..

     پرنده ای که پیام تو را برساند..

                وجاده ای که به تو ختم شود..


بیا و امروز تو خورشیدم باش..

          من تا ابد گرد تو می گردم...



369

من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه

تیرم به خطا می رود اما به هدر، نه !

 

دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است

سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر، نه

 

با هرکه توانسته کنار آمده دنیا

با اهل هنر؟ آری ! با اهل نظر ؟ نه !

 

بد خلقم و بد عهد زبانبازم و مغرور

پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

 

یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد

یک بار دگر، بار دگر، بار دگر .... نه !


فاضل نظری