روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۱۸۶*

تنت داغ میشه و تب دار..

عرق می کنی و نفست به شماره میفته..

دستات می لرزه ..

قلبت تند میزنه..

اشتباه نکن!

نشونه های آنفولانزا که نیست!!

عشقتو که می بینی این بلاها سرت میاد!!

۱۸۵*

نه جایی برای رفتن

نه پناهی برای آرام گرفتن

نه نغمه ای برای شنیدن

نه دوستی برای دیدن

نه دستی برای گرفتن

نه شانه ای برای گریستن

نه هوای تازه ای برای نفس کشیدن

ونه پری برای پریدن...

خدایا..

روح خسته من تو این دنیای خالی خالی چیکار می کنه؟!!

۱۸۴

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

۱۸۳

مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم

باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم

عمریست من دور تو گردیدم دمی بگذار

گرداب نا آرام دریای خودم باشم

شیدایی شب های بی لیلا به من آموخت

باید به فکر روح تنهای خودم باشم

بیهوده بودم هرچه از دیروز تا امروز

باید از امشب فکر فردای خودم باشم

بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم

در گیرودار دین و دنیای خودم باشم

اما نه...! من آتش به جانم، شعله ام، داغم

نگذار یک پروانه هم٬ جای خودم باشم

حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی

اما خودم تعبیر رویای خودم باشم

من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی

آیینه دار بی کسی های خودم باشم

باید تو در آیینه ام باشی ٬تو٬ می فهمی؟

حیف است من غرق تماشای خودم باشم

حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی

من سایه ای افتاده در پای خودم باشم

باید ردیف شعر را لَختی بگردانم

تا آخرین حرف الفبای خودم باشی

هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم

تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی...

۱۸۲*

اینقدر منو با خیالت تنها نذار!

بدجوری با هم جور شدیم!

هر روزروبروی من میشینه

زل میزنه به چشمام مثل تو...

ومن اونو به آغوش میکشم  

و تمام بوسه هاموبهش هدیه میدم!!

برگرد..

زود برگرد...

قبل از این که این عشق خیالی قلبمو ازت بگیره!