روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

روزهـآےِ بدوלּ بـآرآלּ...

ایـنجــآ که بـآرآن نمےِ آیـَد ... دَلیـل نمےِ شـود تـُو هم نیـآیےِ

۳۶

ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت، اما…آه

بیش از شب و روز تیر و دی،کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد

 

مهدی اخوان ثالث

چهاردهم دی

۳۵

ای عزیزترین...

 هر گاه دل آسمان شکست وبرای ما گریست،
به یاد روزهای خوبی که در کنار یکدیگر بودیم
پشت قاب پنجره بایست و برای آرزوهایمان
دعا کن.

 چشمهایت راببند
از صدای قطرات باران
نوای آشنای یک سلام را
از یک دوست قدیمی
خواهی شنید...

 

 

یازدهم دی

۳۴*

ببار باران...

با این دل بارانی همراه شو

ببار همنوا با ساز دل تنگی های من

ببار شاید بشکند این بغض کهنه ورها شوم از این همه درد

ببار شاید قطره های زلال و آسمانی تو بشوید غم های دلم را

ببار شاید پاک شود این خط فاصله ها

ببار شاید جوانه زد در من شکوفه امید

ببار که تو هدیه دستان مهربان خدایی ...

 

یازدهم دی

۳۳

گاهی خدا می بندد درها را . . .

قفل می کند پنجره ها را . . .

و چه زیباست اگر من و تو فکر کنیم ،

پشت این دیوار طوفان است

و همه ی درها برای محافظت از من و تو بسته شده اند . . .

 
 نهم دی

۳۲

عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !

زیبا بود

امّا

شوخی بود !

حالا . . .

تو بی تقصیری !

خدای تو هم بی تقصیر است !

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !

تمام این تنهایی

تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است

هشتم دی